🌓 از تنافرات شناختی تا تظاهرات خیابانی - بخش سیام
✍️ حسین شیران
🌓 نامهی مصطفی رحیمی به امام خمینی
.
بخت خوابآلود ما بیدار خواهد شد دگر (حافظ)
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود میداند:
١ – تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرمودهاید.
٢ – تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفتهاید.
٣ – تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشتهاید.
٤ – تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرمودهاید. نكته آخر را از آن لحاظ میگویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كردهام، اما همچنانكه پیش از این نیز به صراحت گفتهام با نظر سارتر درباره اسرائیل به كلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه شیعی و شیعیزاده است و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشتههای خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال میداند. آنچه موجب شد این نامه را بعنوان آنجناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بیشائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمانپرستی، بلكه بر مبنای تفكر؛ شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمیتوانست، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولتهای بزرگ ستمكار بلند كردید.
شما با رهبری خردمندانه خود پایههای رژیم سفاكی را كه تمام دولتهای روی زمین از غرب و شرق به تحكیماش میكوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچكس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آنكه حرفاش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخناش در میان سلولهای زندان گم میشد. اجازه میخواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر میخواهد.
وانگهی آنچه نوشتن این نامه را موجب شد، اینها نیست، نكتههائی است كه تا آنجاكه من میدانم تاكنون كسی از داخل كشور آشكارا به شما ننوشته است. مشكل هنگامی آغاز شد كه برخی از طرفداران مسئله جمهوری اسلامی را بعنوان خواست كلیه مردم این مملكت مطرح كردند. من بعنوان نویسنده و حقوقدان (هر دو را با فروتنی عنوان میكنم) با جمهوری اسلامی مخالفام و دلائل مخالفت خود را صمیمانه با شخص شما در میان میگذارم زیرا در مورد كمو بیش مشابه چنین میپندارم كه گفتگو با شخص ماركس آسانتر از از گفتگو با ماركسیستهاست. علاوه بر این به علل زیر مخاطب این نامه فقط شما میتوانید باشید:
الف- سالهاست به این نتیجه رسیدهام كه راه رهائی بشر تلفیق دو اندیشه است: دموكراسی و سوسیالیسم، كه هر دو ظاهرا از غرب آمدهاند اما معناً همه ملتها و همه فرهنگها در تكوین آن هر دو سهم داشتهاند. امروز آنچه دموكراسی را از رمق انداخته سرمایهداری است و آنچه سوسیالیسم را به فساد كشانده قدرت عجین شده با كمونیسم است. پس تلفیق سوسیالیسم و دموكراسی كار آسانی نیست و رسالت آن بعهده همه اندیشمندان و همه ملتهاست.
باید اضافه كنم كه تاكنون در همه نهضتها، افراد مردم بطور دردناكی از تحقق بخشیدن به اندیشهها معاف شدهاند و ریشه بسیاری از مصائب در همین است: از دموكراسی بسیار سخن گفتهاند، اما عدهای محدود، همیشه مردم خردهپا كنار بودهاند؛ البته به میدان كشیده شدهاند اما هیچگاه طرف گفتگو نبودهاند- یعنی كسی نظرشان را نپرسیده یا اگر پرسیده در پرورش آن اقدامی نكرده است. باز اندیشیدهام كه اگر دموكراسی و سوسیالیسم در فضائی از اخلاق و معنویت بهم نپیوندند، تركیبشان پیوندی انسانی نخواهد بود. خوب میدانید كه در محیط مختنق ایران بیان كامل و رسای این مطالب محال بود، ناچار آنها را دستوپا شكسته در كتابهایم نوشتهام. امروز میخواهم از روحانیت و معنویت شما كمك بگیرم.
ب- اختناق دهشتناك ٢٥ ساله اخیر همه اجتماعات سیاسی مفید را از هم پاشید و همه قلمهای حقگوی را شكست؛ ستمهای بیكران رژیم در حق ملت از حد هر مهاجم اشغالگری گذشته است. افشای دلیرانه این ستمها از جانب شما و مبارزه شما با آن امروز همه نظرها را متوجه شخص شما کرده است، بطوریکه امروز بار گران رهبری سیاسی و رهبری روحانی هر دو بر دوش شماست. این امر بهمان اندازه كه پرافتخار است مسئولیتآور نیز هست. ...
پ– به علل بالا شما تنها كسی هستید كه اگر بجای جمهوری اسلامی اعلام «جمهوری مطلق» كنید، یعنی بجای حكومت عدهای از مردم، حكومت و حاكمیت جمهور آنان را بپذیرید، نه تنها در ایران انقلاب معنوی عظیمی ایجاد كردهاید بلكه در قرن مادیگرای ما (نه بمعنای فلسفی بلكه بمعنای نفی معنویت) به روحانیت و معنویت بعد عظیمی بخشیدهاید و تاریخ مقام شما را در ردیف گاندی و شاید بالاتر از او ثبت خواهد كرد؛ زیرا مسئلهی اصلی قرن ما ساقط كردن حكومتی فاسد و خادم بیگانه نیست، این كار با همهی اهمیت درجهی اولی كه امروز برای ما ایرانیان دارد مسئلهای جهانی نیست، مسئلهی درجهی اول جهانی (كه بلافاصله پس از سقوط رژیم برای ما نیز مسئلهی درجه اول خواهد شد) آن است كه قرن بیستم پس از ترور شدن گاندی معنویت مجسم خود را از دست داده است. اگر شما همچنان از شعار جمهوری اسلامی طرفداری كنید آن تز مشهور ماتریالیستی (بمعنای فلسفی آن) را جان بخشیدهاید كه اعلام میدارد تاریخ مدون، تاریخ جنگهای طبقاتی است و اگر گفته شود كه آیتالله خمینی میخواهد طبقه یا قشر روحانی ایران را در حكومت جانشین طبقه یا قشر دیگری كند چه جوابی خواهید داد؟ و در اینصورت كجاست آن معنویت و اخلاقی كه قرن ما در جستجوی اوست؟
ت- اگر شما حاكمیت مطلق ملت را بپذیرید، مردم ایران كه تاكنون تقریبا در همهی قیامهای خود بالمآل شكست خوردهاند پس از قرنها میتوانند نفسی به راحتی بكشند و در فردای پیروزی جشنی دوگانه (سقوط استبداد سیاه و استقرار حكومت مردم) برپا سازند.
ث- چند قرن است كه غربیان میگویند و باز میگویند (و طرفه آنكه این بحث در سخن متفكران «كمونیسم اروپائی» صیغهی تازهای یافته است) كه ملتهای مشرقزمین لیاقت آزادی و دموكراسی بیقید و شرط را ندارند و همیشه باید در پای عَلَم خودکامهای سینه بزنند. باید به این یاوهها در میدان عمل پاسخ داد. هندیان بطلان این ادعا را ثابت كردند، آیا نوبت ایران نرسیده است؟
ج- 3 هزار سال حكومت استبدادی و 25 سال اختناق مطلق، در وجود همهی ما (جز نوابع) دیو مستبدی پرورانده است كه خواهناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشههای ما سایه میاندازد. چنین است كه نه تنها تودهی مردمان نیازمند تربیت و آموزشی تازهاند بلكه هر یك از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این كار صورت نگیرد چیزی در عمل تغییر نمییابد. تعصب جای تفكر را میگیرد، مردم بجای تقویت استعدادهای نهفته خود متوجه تقویت رهبران خواهند شد. چیزی كه بالمآل آنان را زبون و خطرپذیر میسازد. بنابراین ما به تربیتی همه جانبه در سطح سیاسی و فرهنگی نیازمندیم كه همهی دستاوردهای قدیم و جدید جهان فرهنگ را برایمان مطرح كند و بیالاید. این همه جز در پرتو «دموكراسی مطلق و كامل» محقق نخواهد شد و اگر روحانی بزرگی رهبر چنین جهادی نشود از چه كسی باید انتظار داشت؟
به همهی این دلائل اكنون سفرهی دل را به پیروی از سنتهای گرانبهای اسلام در پیش حضرت شما میگسترم و میگویم كه به چه دلائلی با جمهوری اسلامی مخالفام:
١– انقلابی كه ایجاد شده و در عظمت آن دوست و دشمن موافقاند، مربوط به همهی مردم ایران است (بسهولت میتوان به این توافق رسید كه عدهای دزد خادم بیگانه مدتهاست هویت ملی خود را از دست دادهاند) هر انقلابی دو ركن دارد كه هیچیك بی دیگری منشاء اثر نمیتواند بود: اول مردمی كه باید انقلاب كنند، دوم، رهبر یا رهبرانی كه باید لحظهی مناسب را تشخیص دهند و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب انقلاب را هدایت كنند. ركن دوم، در قسمت اعظم متعلق به شماست، ولی دربارهی ركن اول چه باید گفت؟ و چرا باید در ساختن ایران آینده، رأی آزادانهی ملت را نپرسید؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همهی شهیدانی كه در سالهای سیاه با خون خود نهال انقلاب را آبیاری كردند طرفدار جمهوری اسلامی بودهاند؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همهی زندانیان سیاسی كه با زندگی و شرف خود مقدمات آزادی ایران را فراهم آوردند دارای ایدئولوژی مذهبی بودند و هستند؟ آیا میتوان ادعا كرد كه همهی كسانی كه هر روز به بهای جان یا شرف یا آزادی با زندگی خود مبارزه را ادامه میدهند، یكپارچه طرفدار چنین نظری هستند؟
سخن كوتاه : حماسهای كه ایجاد شده مربوط به همهی ملت ایران است، پس كار منطقی و درست و عادلانه آن است كه فقط مهر ملت بر آن باشد و بس؛ و هر كاری دیگر امری عمومی را اختصاصی خواهد كرد. ...
٢– آنچنانكه من میفهمم جمهوری اسلامی یعنی كه حاكمیت متعلق به روحانیون باشد و این برخلاف حقوق مكتسبهی ملت ایران است كه به بهای فداكاریها و جانبازیهای بسیار این امتیاز بزرگ را در انقلاب مشروطیت بدست آورد كه «قوای مملكت ناشی از ملت است». این راه از نظر سیاسی و اجتماعی و حقوقی راهی است برگشتناپذیر؛ البته ملت حق دارد همیشه برای تدوین قانون اساسی بهتر و مترقیتری قیام و اقدام كند اما معقول نیست كه حق حاكمیت خود را به هیچ شخص یا اشخاصی واگذارد. دلیل این امر را باید در نوشتههای دو قرن پیش روسو جست. بدینگونه قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاكمیت ملی به بحث «ولایت شاه» و «ولایت فقیه» پایان داده است(١).
٣– به دلایل بالا جمهوری اسلامی با موازین دموكراسی منافات دارد. دموكراسی بمعنای حكومت همهی مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید كند به اساس دموكراسی (جمهوری) گزند رسانده است. بدینگونه مفهوم جمهوری اسلامی (مانند مفاهیم دیكتاتوری صالح، دموکراسی بورژوائی، آزادی در كادر حزب …) مفهومی است متناقض . اگر كشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاكمیت باید در دست جمهور مردم باشد. هر قیدی این خصوصیت را مخدوش میكند و اگر كشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست زیرا مقررات حكومت از پیش تعیین شده است و كسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است كه وقتی كمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموكراسی را از تابوتی كه خود برایش ساخته بودند بیرون آورند، بخود اجازه ندادند كه عبارت «دموكراسی كمونیستی» را بكار برند، بلكه عبارت دموكراسی تودهای را عام كردند كه باز هم همان عیب را دارد(٢).
٤– مرا میبخشید كه به لقمان حكمت میآموزم اما در طول تاریخ موارد بسیار پیش آمده است كه بزرگان از ایراد خٌردان نكتهها فراگرفتهاند؛ پس اجازه میخواهم بگویم كه عنوان كردن جمهوری اسلامی در زمان ما با روح دموكراسی گونهای كه در زمان حضرت محمد(ص) و خلفای راشیدین برقرار بود منافات دارد زیرا مسائل معیشتی در نتیجه سیاسی جهان در تحول مدام است. میپرسم كه یك حكومت اسلامی مسائل پیچیده اقتصادی و حقوقی و آزادیهای سیاسی را با كدام قواعد و ضوابط حل خواهد كرد؟ مسلما جواب شخص شما این است كه بر اساس تحول زمان، اما همهی سخن در این است كه اگر پس از 120 سال عمر شما، جانشین شما گفت كه میخواهد این مسائل را صرفا با قواعد و ضوابط قرنها پیش حل كند (چنانكه هم اكنون بیشتر افراد سادهدل و عدهای از طرفداران صاحبنام طرفدار جمهوری اسلامی چنین میگویند) تكلیف چیست و با استناد به كدام اصلی میتوان بدیشان پاسخ گفت!
٥– اگر برای حكومت مردم از پیش قواعد و ضوابطی تعیین كنیم در آنچه مربوط به مردم است خواهناخواه خود مردم را كنار گذاشتهایم. در مسائل دینی تعیین روابط انسان با خدا كار آیات عظام است و دیگران را در آن حقی نیست. رفع ظلم و عدوان نیز وظیفهی شرعی آنان است؛ اما تعیین قواعد و ضوابط معیشتی مردم با خود مردم است و تكرار كنم، كدام مسئلهی معیشتی است كه از جنبهی سیاسی عاری باشد؟ و برای حل این امور چه كسی از مردم شایستهتر؟ مردمی كه با خون خود بزرگترین حماسهی تاریخ ایران را آفریدند چرا به هنگام تعیین سرنوشت خود كنار گذاشته شوند؟ خواهم گفت كه چرا رأیگیری همراه با پیشنهاد قواعد و ضوابط قبلی آزادی رأیدهندگان را محدود خواهد كرد.
٦– شایستهی مقام روحانیت آن است كه خود را به مقام سیاسی نپالاید؛ از شیر حمل خوش بود و از غزال رم. مقام سیاسی یعنی قدرت سیاسی و قدرت فینفسه و بالضروره فسادآور است مگر آنكه در جنبهی اعتراض باشد. این نكته را ماركس و لنین و مائو به غفلت سپردند. امید كه شما از این بحث آسان نگذرید. مسیحیت تا هنگامی كه در جبهه اعتراض بود افشاگر ستم بود اما همین كه بر سریر قدرت تكیه كرد زایندهی پاپها شد. روحانیت، جهان پاكی و صفا و رفع ستم است و قدرت سیاسی، جهان آلودگی و ستم. پس میتوان گفت كه روحانیت با آلوده شدن به قدرت سیاسی، خود را از روحانیت خلع میكند و این دریغی مضاعف است: یكی این كه حق حاكمیت را كه متعلق به همهی خلایق است از آن خود كرده و دیگر آنكه مقام روحانی و معنوی را كه هر جامعهای بدان نیازمند است نابود میکند(٣).
اینكه گفتهاند قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق فساد مطلق، حقیقتی است ماسوای سوءنیت یا گمراهی زمامداران. در واقع در این بحث زمامداران دزد و خادم بیگانه اصولا موردنظر نیستند؛ همچنین گمراهانی چون هیتلر و موسولینی، كه دزد نبودند اما جهانبینی خطائی داشتند، نیز از دایرهی این بحث بیروناند. ...
... سخن بر سر سیاستمداران با حسن نیت و دلسوز مردمی است مانند روبسپیر، لنین، مائو و دیگران) كه با حسن نیت تمام و مردم دوستی تمام قدرت سیاسی را در دست خود یا طرفداران خود میگیرند و صرف وجود همین قدرت– نبودن مخالف – لزوم به كرسی نشاندن ضوابط و قواعد معین و تعیین شده از پیش – كارشان را به تباهی میكشاند.
در این فرض مهم نیست كه قدرت بطور مستقیم و یا غیرمستقیم اعمال شود؛ اگر مخالف در این قدرت حق چون و چرا نداشته باشد كار تمام است. راز این تباهی آن است كه چون مخالف خاموش است و چون قواعد معین است و چون هر فرد و گروهی جایزالخطاست. فرد یا گروه حاكم از خطائی به خطای دیگر میلغزد. اگر امروز احزاب دموكرات مسیحی در همه جا با ستمگران همكاری میكنند علت آن نیست كه مسیح یا قدیسین عیسوی طرفدار ستم بودهاند؛ علت آن است كه این احزاب دچار قواعد و ضوابط دگم شده خویشاند. افلاطون چنین میپنداشت كه با حكومت فیلسوفان كلید جادوئی سعادت اجتماعی بدست میآید. اما بیش از یك قرن است كه گروهی از متفكران بر شرق و غرب فرمان میرانند اما چون پاس جمهور مردم را نمیدارند حكومتشان هیچ یك از آرزوهای افلاطون را برنیاورده است.
وانگهی هر جامعه به اخلاق و معنویتی نیازمند است كه بی وجود آن زندگی آدمی با زندگی بهائم تفاوت چندانی ندارد. غربیها كوشیدهاند با ایجاد مقامی غیر مسئول در راس قوای سه گانه حكومت، مرجعی معنوی ایجاد كند كه دور از قدرت سیاسی نیاز جامعه را از نظر وجود مقامی معنوی ارضاء كند اما در تحقق این آروز شكست خوردهاند، زیرا این مقام یا مانند ملكه انگستان وجودی كاملا عاطل و باطل از آب درآمده است یا مانند روسای جماهیر امریكا و فرانسه قسمتی از قدرت سیاسی را در دست دارد و ناچار دیگر نمی تواند قدرتی معنوی باشد؛ و ما كه در ایران این مقام را بصورت مرجع روحانی از دیر باز داریم چرا چنین آسان و ارزان از دست بدهیم؟
اگر روحانیت كار تبرعی نكند، این كار را از چه كسی باید انتظار داشت؟ اگر شما كار مردم را به مردم وانگذارید به سراغ كه باید رفت؟ میشل فوكو، فیلسوف معاصر فرانسوی كه انقلاب اخیر ایران او را به وطن ما كشاند، مینویسد: «ایرانیها حتی به قیمت جان خود در جستجوی چیزی هستند كه ما، ما دیگران، پس از رنسانس و بحرانهای بزرگ مسیحیت امكانش را فراموش كردهایم، آن چیز روحانیت سیاسی است. میبینیم كه فرانسویان بر این گفته میخندند ولی میدانم كه بیهوده میخندند.» فرانسویان آزادند كه به گفته فیلسوف خود بخندند یا نخندند، ولی ما ایرانیان بیاییم و گفته او را به این اعتبار كه متضمن تجلیل بزرگی از ملت ایران است، جدی بگیریم، یعنی حكومت را روحانی كنیم، نه این كه روحانیت را به حكومت برسانیم و با این كار آنان را بصورت صنفی درآوریم در شمار سایر صنفها.
در این سالها درباره قدرت نفی تشیع یعنی نیروی اعتراضی و ضددولتی آن زیاد سخن رفته است اما این نكته به مسامحه گذرانیده شده است كه همین نیروی انقلابی هنگامی كه در زمان صفویان به قدرت سیاسی آلوده شد دیگر آن توان را نداشت كه صفویان را از نظر معنوی بر سایر سلسلههای سلاطین امتیازی ببخشد. چنین است، تا به امروز سرنوشت تمام ایدئولوژیهای انقلابی، كه تا زمانی كه در جبهه مخالف دولت، جنبه اعتراضی داشتهاند انقلابی بودهاند و همینكه به حكومت رسیدهاند دچار تباهی شدهاند! اشكال كار در كجاست؟ در آنجا كه فراموش كردهاند كه قدرت سیاسی فقط در صورتی تباهكننده فسادانگیز نیست كه واقعا در دست تمام مردم باشد.
در حقیقت قدرت سیاسی توده سمی است كه اگر به شماره افراد كشور تقسیم شد و میان همه آنان تقسیم كردید خصوصیت داروئی شفابخش دارد. هر گروهی كه سهم دیگران را بخود اختصاص داد، هم دیگران را از دارو محروم كرده و هم خود را مسموم ساخته است. اگر روحانیت كنونی ایران این توده سم را به خود اختصاص دهد سرنوشتی بهتر از اقران خود ندارد. كار روحانیت نباید آن باشد كه مستقیم یا غیرمستقیم حكومت كند. كارش باید آن باشد كه در جوار وظیفه الهی و اختصاص خود، در این امر نظارت كند كه حق به حقدار برسد، و چه حقی مهمتر و برتر از حاكمیت ملی. در واقع اگر این حق به همه افراد كشور رسید سایر حقوق نیز رسیده است والا جمهور مردمان در حكم بردگانی خواهند بود كه اگر حاكم (یا گروه حاكم) حسن نیت داشته باشد، از راه لطف و مرحمت نان و آبی، صدقهوار، به ایشان میرساند، والا فلا.
اگر در قضیه تحریم تنباكو انقلاب مشروطیت، روحانیت خدمات ارزندهای به ملت و پیشبرد حقیقت و معنویت كرد از آن رو بود كه بیرون از گود قدرت سیاسی بود، یعنی در جبهه اعتراض قرار داشت. ...
... در زمان نهضت ملی دكتر مصدق یك روحانی كه خواست در اعمال قدرت سیاسی سهیم باشد خدمت خود را در میان راه رها كرد. عدهای از روحانیون میگویند: ما نمیخواهیم زمامدار باشیم بلكه میخواهیم در وضع قوانین و اجرای عدالت نظارت كنیم. میپرسم این نظارتها به چه صورتی خواهد بود؟ اگر نظارت بیرون از داشتن حق خاص در مجلس و دادگستری باشد (مانند نظارت نویسندگان در كشورهای دمكراسی در كار دولت، البته با اعمال نظر روحانی) این كار به بهترین صورت خود در جمهوری مطلق میسر است پس چنین كسانی منطقا باید حاكمیت بی قید و شرط ملت را بپذیرند و در راه تحقق آن بكوشند و یس از آنكه حكومت ملی مستقر شد، طبیعیترین امور نظارت معنوی كسانی است كه خود در ایجاد آن بزرگترین سهم را داشتهاند. باید به مردم اعتماد كرد.
و اگر منظور از نظارت داشتن، حق وتو در قوه قانونگذاری یا اعمال اختصاصی قضاوت است این امر با موازین جمهوری مغایرت آشكار دارد. بدیهی است كه در حكومت دمكراسی اولا روحانیون مانند هر گروهی دیگر از افراد ملت، به نمایندگی مجلس و قضاوت و وزارت و صدارت خواهند رسید و اگر نظر اكثریت مردم را جلب كردند اكثریت مجلس نصیب آنان خواهد شد. باید گفت كسانی در قوای مملكتی ( قانونگذاری- قضائی- اجرائی) حق شركت اختصاصی میخواهند كه مطمئناند از راههای دموكراتیك به این قوا دسترسی نخواهند یافت.
گاندی پیشوای ملی و مذهبی هند از آن رو چنین مقامی یافت كه در آزاد كردن هند فعالانه شركت كرد اما طالب شركت در قدرت سیاسی بطور مستقیم یا غیرمستقیم نبود. بدینگونه بود كه صاحب بزرگترین نیروی معنوی قرن بیستم تا به امروز شد. و نیز در سایه دموكراسی مطلق بود كه هند در جهان كنونی بدین مقام معنوی و فرهنگی رسید(٤). شما چون گاندی در آزادی ایران سهم بزرگی دارید. دنباله منطقی این خدمت آن است كه خانه از دزد نجات داده را به صاحبان اصلیش بسپارید و باز هم نظارت فرمائید كه اگر كسی از جاده صواب خارج شده به افشاگری بپردازید.
بی آنكه قصد مقایسه در میان باشد لازم به یادآوری است كه سالها پیش ارتش تركیه حكومت را از دست متجاوزان بیرون آورد ولی پس از پیروزی حكومت را به غیرنظامیان سپرد و خود به سربازخانه بازگشت. آیا هوای پاك روحانیت فاقد چنین كششی است؟ و باز، در زمینهای دیگر لازم به یادآوری است كه لنین نیز روسیه را از ستم تزارها نجات داد اما بجای آنكه حكومت را به مردم روسیه بسپارد، به گروه خویش، حزب بلشویك سپرد. دنباله منطقی این غصب حاكمیت ظهور استالین بود و قتل عام همه افراد با حسن نیت حزبی و سپس انبوه جنایتها و فرهنگكشیها و خودسریها.
فراموش نكنیم كه اتحاد جماهیر شوروی نیز از آغاز (چنانكه از نامش پیداست) جمهوری بود اما چون این جمهوری براساس ضوابط و قواعد قبلی بنا شده بود كلمه جمهوری در نجات ماهیت جمهوری معجزی نكرد. فراموش نكنیم كه استالین نیز نه دزد بود و نه بیگانهپرست نه قمارخانهدار و نه وطنفروش. سخن در نهاد و تشكیلات است كه بتواند كشوری را نجات دهد. در این مورد نه فرد، هر قدر مهم باشد- میتواند معجزی بكند، نه گفتهها و شعارهای دلنشین و نه احساسات برانگیختهشده، اینها تا هنگامی كه جنبه تخریبی داشته باشند بسیار مفیدند و هنگامی كه سازندگی آغاز شد بسیار مضر.
صمیمانه امیدوارم كه دستگاه روحانیت همیشه مانند این اواخر بیدار و هشیار باشد، بخصوص كه از هم اكنون فرصتطلبان غیرروحانی، كه در همه جا هستند، بیش از آیات عظام سنگ جمهوری اسلامی را به سینه میزنند و طرفه آنكه ایشان مخالفت شما را با امپریالیسم آمریكا و انگلستان، هریك علی قدر مراتبهم تندروی میدانند. تو خود حدیت مفصل بخوان از این مجمل. اینان در همه نهضتها و حزبها و جمعیتها حضور بالفعل داشته و دارند و چون حراف و مغلطهگر و آب زیركاه و مزور و دروغزن و دغلاند، شناختن و راندنشان محال است. چنانكه از دیرباز حكومتهای اسلامی را نیز آلودند. اكنون میپرسم در محدوده ضوابط و قواعد اسلامی چه تضمینی است كه بار دیگر معاویهها برعلیها، یزیدها بر حسینها و عباسیان بر مسلمها چیره نگردند؟
خود شما پذیرفتهاید كه هیچیك از جمهوریهای اسلامی امروز الگوی حكومت آرمانی نمیتواند بود. شما خود هیچیك از آنها را برای اقامت موقت (حتی موقت) انتخاب نكردید. از نظر اقتصادی و اجتماعی نیز بازگشت به گذشته ممكن نیست. گویا قصد دارید با توجه به شخصیت بارز خود به این كالبد كهن حیات نوی بدهید. اما باید عرض كنم كه حسن نیت و شخصیت شما نمیتواند در اصلاح نهادهای غیردموكراتیك معجزی بكند. ...
... باز هم قصد مقایسه در میان نیست، اما از نظر ذكر شواهد تاریخی میگویم كه شخصیت حماسی و روحانی حسین (ع) در اصلاح نهادهای یزیدی تأثیری نكرد. در مقیاسی دیگر شخصیت ابومسلم در تشكیلات فرعونی بنیعباس خللی ایجاد نكرد و شخصیت لنین مانع از دیكتاتوری كمونیسم نشد. در اهمیت نهادهای دموكراسی همین بس كه سالها و سالها تا هنگامی كه مردم جهان میپنداشتند كه دموكراسی از سوسیالیسم جدا نخواهد شد جاذبه، ماركسیسم جهان را زیر نفوذ داشت، اما همین كه با محاكمات مسكو این جدائی بر همگان آشكار شد و با احراز سلطهجوئی بزرگ كمونیستی، ماركسیسم روزبروز جاذبه خود را برای روشنبینان از دست داد.
از خدمت شما به كشور و خدمات روحانیون به نهضت مشروطه و خدمت آیتالله شیرازی در قضیه تحریم تنباكو هرچه بگوئیم كم گفتهایم اما این را نیز فراموش نكنیم كه در طی قرون متمادی در ایران و سایر كشورهای اسلامی با وجود حضور و نفوذ صاحبان فتاوی، ستمهای بیشمار، گاه با سكوت، گاه با تائید این صاحبان فتاوی صورت گرفته است. پس باید به دنبال نهادها و تشكیلاتی بود كه ضمن پاسخگوئی به نیازهای اقتصادی و اجتماعی این قرن راه را بر تباهی ببندد و آن هیچ نیست جز جمهوری مطلق و بی هیچ قید و شرطی. در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک، جهدی كن و سرحلقه رندان جهان باش.
تكرار كنم كه قواعد معیشتی اسلامی (سیاسی-اقتصادی-اجتماعی) برای حل بحرانهای امروزی كافی نیست و باز تكرار كنم كه این نظر موجب نمیشود كه من رسالتی را كه روحانیون از نظر تبلیغ مسائل الهی و دینی و نیز رسالت رفع ستم و افشاگریهای اجتماعی و نیز تبلیغ اخلاق و معنویت بعهده دارند انكار كنم. نویسنده این نامه نه تنها منكر این همه نیست، بلكه آنها را ارج بسیار مینهد. و تردید نیست كه در دموكراسی فردای ایران، ملت همه این مواهب را قدر خواهد شناخت و در پیشبردش خواهد كوشید؛ اما با بنیادهای انسانی و جهانشمول دموكراسی و سوسیالیسم چه باید كرد؟
مثلا در این كه در یك كشور آزاد و خودمختار كه عقل سلیم بر آن حكمفرماست نباید قمارخانه وجود داشته باشد تردیدی نیست، ولی حكیمی مانند شما خوب میداند كه قمار واقعی در بانكها و مؤسسات اقتصادی و بورسها صورت میگیرد. چه تضمینی هست كه جمهوری اسلامی این قمارهای واقعی را از میان خواهد برد و راه را بر سوسیالیسمی انسانی خواهد گشود؟ از نظر حل مشكلات اقتصادی، ماركسیسم هیچ عیبی ندارد جز این كه با قواعد و ضوابط پیشساخته به میدان میآید. هنگامی كه جمهوری اسلامی بخواهد با همین سلاح به میدان بیاید چگونه بدان پاسخ میدهد؟ خواهید فرمود ماركسیسم با زور به میان اجتماع میآید و ما با اقناع. من تردیدی ندارم كه شخص شما راست میگوئید اما باز به این مسئله برمیگردیم كه در صحنه اجتماع تضمینهای نهادی لازم است نه شخصی.
همچنین است مسائل مربوط به مبانی دموكراسی. بازهم بر حكیمی مانند شما پوشیده نیست كه نهاد دموكراسی نهادی است که بیرون از قواعد اخیر پرورده شده است، چرا خود را از این دستآوردها محروم کنیم؟ تردید ندارم كه شما همه اینها و بسیار چیزهای دیگری را بسی بهتر از من میدانید ولی نگفتن آن را گوئیا مصلحت وقت میبینید. میخواهم عرض كنم كه هیچ مصلحتی برتر از ابراز حقیقت نیست و از آن گذشته با رشدی كه از نظر سیاسی ملت ایران در این اواخر یافته است بالاترین مصلحت باز گفتن عین حقیقت است.
بار دیگر به بحث درباره آفتی به نام قدرت برگردم. این آفت چنان است كه تفاوت اسلام با مسیحیت و هر دین دیگر را آنجا كه مربوط به حكومت است، به یكباره میشوید . چون اسیدی كه چند فلز متفاوت، همه را در خود حل میكند. امپراتوری عثمانی بدان سبب كه اسلامی بود امتیازی بر سایر امپراتوریها نداشت. در تاریخ قدیمتر عباسیان بدان سبب كه اسلامی بودند معنویتر از ساسانیان نبودند و صفویان بدان سبب كه شیعه بودند امتیازی بر هخامنشیان نداشتند. سلاطین عثمانی، بنام خلیفه حكومت میكردند . ناصرالدینشاه نیز خود را پادشاه اسلامپناه میدانست. پس چه بهتر كه یك بار برای همیشه معنویت اسلام را چون ارزشی برین از قواعد حكومتی و معیشیتی جدا كنیم و با این كار با حفظ و رواج معنویت شیعی، راه را برای ورود دستاوردهای دموكراسی و سوسیالیسم و پالایش آنها و ارزشگذاری آنها (و نه قبول بی چون چرای قاعدهای كه در جای دیگر معتبر است) باز بگذاریم.
كسانی میگویند كه روحانیت میخواهد در قواعد كهنه، با توجه به پیشرفتهای قرون اخیر اصلاحی بوجود آورد. اگر این اصلاحات در چارچوب ضوابط معیشتی و حكومتی اسلامی باشد، به دلائلی كه عرض شد سرنوشتی بهتر از «رفرم» مسیحیت نخواهد داشت. ...
... امروز كشیشهای پروتستان از نظر سیاسی مترقیتر از كشورهای كاتولیك بشمار نمیآیند. اضافه بر این مراتب، رفراندم بلافاصله پس از سقوط رژیم استبدادی (اگر لازم باشد) مفید است اما برای خواستن عقیده مردم درباره حكومت آینده – با تصریح صفت خاص یا با حفظ قواعد و ضوابط معین- یكسره خطاست، به دلائل زیر:
اولا- این نوع رأیگیری به گذرانیدن قراردادهای نفتی و كنوانسیونهای یكجانبه (مانند آلمان به كنوانسیون وین درباره مصونیتها، كه شخص آیتآلله خمینی بر تصویب آن اعتراض كردند) از مجالس مقننه بیشباهت نیست، با یك ماده « واحد» قراردادی را كه كمتر كسی از كم و كیف آن خبر دارد از تصویب میگذارنند. استفاده از این شیوه شایسته مقامات روحانی نیست.
ثانیا- عبارت «جمهوری اسلامی» اصطلاحی است بسار مبهم كه هركس از آن برداشتی منطبق با افكار خود دارد. بطوریكه كمتر دو نفری میتوان یافت كه از آن استنباط واحدی داشته باشند.
ثالثا- ملت ایران كه 3 هزار سال است در استبداد مدام و 25 است كه در مختن ترین سكوتها به سر میبرد، از نظر فكری آن آمادگی را ندارد كه بتواند در امری چنین مهم تصمیم آنی بگیرد. آیندهسازی كار مشترك فرزانگان ملت و خود ملت است. در سالهای سیاهی كه گذشت رابطه فرزانگان (متفكران، روشنفكران، نویسندگان، هنرمندان) با ملت كاملا قطع بود. فرزانگان را یا كشتند یا تبعید كردند یا به ترك اجباری خانمان واداشتند یا در سیاهچال محبوس كردند یا مجبور به سكوتشان كردند. سانسوری استالینی ( كه به كمك شاگردان پیشین استالین تحمیل شد) امكان هیچگونه روشنگری و افشاگری نمیداد.
ملت كه باید سخن همه فرزانگان خود را بشنود تا بعداً بتواند، بانگ شوم تملق را در پستترین صور خود بشنود [کذا]. تنها گروهی كه حق سخن تمام داشت مشتی خائن و متملق و بیمار روانی و بیگانهپرست بودند. سخن حق یا كم بود یا گم. تنها در این اواخر یكی دو تن متفكرانی كه ایدئولوژی مذهبی داشتند امكان یافتند كه سكوت دهشتناك ایران را از زاویه سیاسی بشكنند(٥). برای فرهنگ، جز این، مطلقاً سخنگوئی نبود. اكنون من میپرسم: آیا این سخن كم در جوار آن همه یاوهبافیهای دستگاه و در زمینه آن سكوت مرگبار، برای آمادگی سیاسی و اجتماعی ملت كافی است؟
چاره آن است كه بلافاصله پس از سرنگونی رژیم، حكومتی با شركت همه احزاب و جمعیتها و گروههای ملی تشكیل شود ( تعریف ملی بودن را ممكن است كنگرهای متشكل از قضات سراسر كشور به دست دهد) آزادی بلاشرط بیان و آزادی اجتماعات را ترویج كند و در مدتی كه از حدود یك سال تجاوز نخواهد كرد راه را برای تصویب قانون اساسی جدید كه همه آن جمعیتهای ملی اصولش را تهیه كردهاند باز كند. در اینصورت است كه بد و نیك ایدئولوژیها و دیدگاهها بر ملت روشن خواهد شد و مردم خواهند توانست آگاهانه و آزادانه در سرنوشت خود شركت كنند. آزادی اگر با آگاهی همراه نباشد به ضد خود تبدیل میگردد. در زمینه آگاهی باید به مردم چیزی داد و چیزی گرفت و چیزی كه میگیریم متناسب است با چیزی كه به آنان دادهایم (٦).
رابعا- امروز از روزهای اوج نهضت انقلابی همه گروههاست و در نتیجه روز اوج احساسات. احساسات برای جنگ با دشمن مشترك صددرصد مفید است و برای ساختن جامعه آیند صددرصد مضر. چه بسا مردم سادهدل متوجه نباشند، اما اگر فرزانگان ملت بدین نكته توجه نكنند وظیفه ملی خود را را به تمام انجام ندادهاند. در كنار این احساسات تعصب هم هست. تكرار كنم كه از هم اكنون فكلیها و غیرفكلیهای از همه جا رانده كه یا میخواهند از پرتو نام شما استفاده كنند و به نوائی برسند (اینان در احزاب و دستههای دیگر نیز بخت خود را آزمودهاند) یا میخواهند كهنهترین افكار را به نام مذهب رواج دهند، سنگ مریدی شما را به سینه میزنند. اینان بی تردید مورد تائید آن جناب نیستند اما برای شناسائی آنها- و همه آنها- آزادی بیان لازم است.
خامسا- اجازه فرمائید لحظهای نیز به وكالت از طرف اقلیتهای زردشتی و كلیمی و عیسوی عرض كنم كه مذهب تشیع بیش از هزار سال است كه در ایران، از زوایای گوناگون تبلیغ شده است؛ شرط انصاف نیست كه فرزندان یپرم مشروطهپرست و امثال آنان از تبلیغ عقاید سیاسی و اجتماعی خود، در زمانی مناسب قبل از رفراندم، محروم گردند. ...
سادسا- تودههای مردم كه در جریان انقلاب لزوما همهی قوای خود را به كار میبرند پس از به ثمر رساندن انقلاب، چون پهلوان از میدان برون آمده، سخت نیازمند آرمیدناند؛ این استراحت آنان را تلقینپذیر میسازد. چنین است كه پس از هر مدی با جذر جریانی انقلابی روبروئیم. معمولا كسی كه از این وضع استفاده میكند آیتالله خمینی نیست: كسانی از این خلاء و آرمیدگی استفاده میكنند كه فقط تشنهی قدرتاند و بس.
چنین است كه پس از آن همه جوش و خروش انقلاب فرانسه ژنرال ناپلئون به میدان میآید. خروش انقلاب اكتبر دیكتاتوری سیاه استالین را به دنبال دارد. انقلابیون حماسهآفرین الجزایر خود را تسلیم بومیدن میكنند و مردم ویتنام و كامبوج پس از آن قهرمانیها اكنون با دهانهای باز ناظر قدرتنمائی و بلاهتهای گروههای حاكم خویشاند. و چنین است كه فرزانگان و مخصوصا رهبران سیاسی، برای ایجاد پادزهر این جریان مسئولیتی خطیر دارند. اینجاست كه مخصوصا تخریب بنای كهنهی دیروز و ساختن بنای فردا باهم یكی میشود و این دو اندیشه باهم جوش میخورند.
آنچه میتواند عذرخواه كشتهنشدن فرزانگان در این پیكار گرم و خونین باشد آن است كه ضمن كمك به فروریختن بنای كهنه، عقاید خود را دربارهی برپائی بنای آینده شرافتمندانه و بدون بیم و هراس با ملت در میان گذارند و اگر این فرصت فراهم نباشد عدالت مخدوش خواهد شد و بنای فردا فاقد همهی اركان خود خواهد بود. ویران كردن بنای كهنه و برپا ساختن بنای فردا در واقع طرحی است واحد و جدائیناپذیر؛
بعبارت بهتر انقلاب واقعی آن است كه خرابكنندگان بنای ستم طرح روشنی از جامعهی آزاد و عادلانهی فردا در پیش چشم داشته باشند. هرچه این طرح آرمانیتر باشد و به نسبتی كه همهی گروههای حقطلب آرمان خود- و شركت واقعی خود را در ساختن این آرمان- در آئینه انقلاب ببینند، انقلاب كاملتر، موفقتر و آیندهسازتر خواهد بود؛ والا با جانشینی طبقهای بجای طبقهی دیگر سروكار خواهیم داشت و حكایت همچنان باقی …؛ و همچنانكه گفتم حسن نیت و پاكدامنی رهبران طبقهی جدید، در چنبر پیچواپیچ روابط اجتماعی، معجز زیادی نخواهد كرد. قلمرو تأثیر رهبران اندك نیست اما تاریخ نیز قوانین خاص خود را دارد؛ اگر راست است كه تاریخ ساخت افراد بشر است، این نیز راست است كه همهی افراد بشر در وجود رهبران خلاصه نمیشوند.
البته بسیار پیش آمده است كه ملتی تجسم آرزوها و آرمان خود را در وجود یك شخص دیده است. در این حال مسئولیتی بسیار سنگین بر دوش چنین كسی نهاده میشود. تاكنون كمتر كسی از این قهرمانان آن انصاف را داشته است كه پس از تحمیل قدرت آنچه را مربوط به مردم است به مردم بازگرداند. چنین است كه تا به امروز قهرمانان تنها خود را قوی خواستهاند و از این نكته غافل بودهاند كه هرچه قهرمانان قویتر، ملت ضعیفتر- و برعكس. تنها یكی از قهرمانان قرن بیستم از بیان این حقیقت خودداری نكرد كه جمع مردمان چیزی بیشتر از نبوغ قهرمانان دارند؛ اما افسوس كه پس از رسیدن به قدرت، گفتهی خود را از یاد برد؛ و شما، از نظر داشتن سمت روحانی میتوانید به این حقیقت جامهی عمل بپوشانید و تضاد رابطهی ملت و دولت را به سود ملت از میان بردارید. باشد كه این بار گروهها و تودههای مردم از شركت در تعیین سرنوشت خویش معاف نشوند.
با توجه به آنچه گذشت، استدعای دیگر من آن است كه شما در افتتاح جلسههای دیگر گفتگو در كلیه مواردی كه مربوط به سرنوشت كشور باشد، پیشقدم باشید. در اینجا باید به یك پرسش مقدر جواب بگویم: آیا گفتگو دربارهی این گونه مسائل در صف مبارزان جدائی نخواهد انداخت؟ پاسخ بی تردید منفی است، زیرا:
١– كلیهی حقطلبان و دشمنان استبداد، از هر دسته و هر گروه، بی آنكه گفتگوئی صورت گرفته باشد، رهبری سیاسی آن جناب را بی هیچگونه قید و شرطی تا حصول پیروزی پذیرفتهاند (یكی از این افراد نویسنده این سطور). هر كدام به سهم خود در اجرای این پیمان نانوشته پای میفشاریم. گفتگوی دوستانه اولا این پیمان را استوارتر خواهد كرد ثانیا مقدمهای خواهد بود برای توافقهای بعدی گروهها و جمعیتها.
٢– تمام نهضتهائی كه در قرن بیستم به پیروزی رسیدهاند بر مبنای تشكل جمعیتها و گروههای گوناگون حقطلب در یك جبهه مشترك تكوین یافتهاند. لازمه وجود جبهه آن است كه هر یك از اعضای جبهه، ضمن اجرای شعارهای مشترك و تعقیب هدف مشترك سیاسی، موجودیت فكری و فرهنگی خود را حفظ كند. نه اینكه همهی اعضاء در یك ایدئولوژی حل شوند. ...
٣– بحث و گفتگو كه لازمهاش گردهمآمدن است دلها را بهم نزدیكتر خواهد كرد؛ تردیدها را مبدل به یقین خواهد كرد، سوءتفاهمها را خواهد زدود؛ سهوها و اشتباهاتی را كه چون موریانه بنای فردا را سست میكنند از میان خواهد برد، مردمان آگاهی بیشتری خواهند یافت و شكاكان تجدید ایمان خواهند كرد. تكروان خود را تنها نخواهند یافت و نیروهای خود را در خدمت جمع خواهند نهاد، بیپناهان پناهی خواهند یافت و همه و همه نیرومندتر خواهند شد. تشكیل جبهه مشترك یعنی ساختن بنایی با چند ستون و هرچه ستونها پابرجاتر، بنای اصلی استوارتر.
٤– خوب یا بد هیچ ملتی یكپارچه نیست و در ایران نیز هم اكنون اختلاف اندیشه میان گروهها و جمعیتهای مبارز و حقجوی وجود دارد. اگر هر جمعیت در پیله افكار خود بماند جدائی عمیقتر خواهد شد و كار ساختن فردا دشوارتر. اما اگر گفتگو در میان باشد بسیاری از جدائیها زدوده خواهد. «انقلاب بدون جدل و گفتگو ممكن است پیروز شود اما محال است كه بدون آن قوام و ادامه یابد»(٧).
بر نقطه زخمپذیر یك نهضت اگر دوستان انگشت نگذارند دشمنان خنجر خواهند گذاشت. دوستان عیب كار را میگویند تا آنچه اصلی و اساسی است نجات یابد و دشمنان از كاه كوه خواهند ساخت تا آنچه اصلی و اساسی است نابود گردد. شك نیست كه دشمنان داخلی ملت یا اینكه زخمهای مهلكی خوردهاند چون گرگ زخمخورده در كمین فرصتاند. وانگهی ایران به سبب موقعیت خاص خود همیشه در معرض دسیسهكاری دولتهای قوی بوده و هست. این امر كه همه دولتها اعم از كاپیتالیستی یا كمونیستی در اختناق ایران بر یكدیگر سبقت گرفتهاند بسیار پرمعنی است.
در آینده نیز اینان خواهند كوشید تا آنچه را موجب اختناق مردم ایران است تقویت كنند و آنچه را مایه آزادی و آگاهی اوست بكوبند. پس مردم این دیار اگر كاملا هوشیار نباشند نابود شدهاند. تجربههای مكرر تاریخی نشان داده است كه اگر ملتی در كل وجود خودآگاه و بیدار باشد با هر خطر نظامی و ضد فرهنگی مقابله خواهد كرد و این همه تنها در یك دموكراسی بی قید و شرط پدید میآید و بس. لازمه آگاهی و بیداری دست یافتن به فرهنگی وسیع است و فرهنگ واقعی تنها در محیطی كاملا آزاد میشكند و با هر قیدی میپژمرد.
اگر هستههای امیدبخش آزادگی و آزادفكری در گفتههای شما نمی بود هرگز این نامه را بعنوان آن جناب نمینوشتم. هراس من از كسانی است كه تا دیروز میگفتند بیائید با كمك مذهب، ملت را بر ضد دشمن مشترك به حركت درآوریم فردا هر گروهی در بیان عقاید خود آزاد خواهد بود و امروز، بجای اینكه به حرف من و امثال من گوش كنند در فكر دوخت لباس وكالت و وزارتاند.
تردیدی نیست كه روزی، مردم ستمكشیده و اهانتدیده ایران پیوند مبارك سوسیالیسم و دموكراسی را در پرتو اخلاق و معنویت جشن خواهند گرفت زیرا بودنی خواهد بود و شدنی خواهد شد. منتها اشاره شما، به سبب شخصیت بارز استثنائیتان، برگزاری این جشن را بسیار به جلو خواهد آورد و ریختن بسیاری اشكها و تلف شدن بسیاری نیروها را مانع خواهد شد.
مصطفی رحیمی | دهم دیماه ١٣٥٧
⏺ توضیحات:
(1) بعبارت دگر این مبحث با دعوای «حکومت مشروطه» و «حکومت مشروعه» در صدر مشروطیت آعاز شد و همان وقت نیز پایان یافت، یعنی افکار عمومی و مجلس وقت «حکومت مشروعه» را نپذیرفت.
(2) در بحثی دقیقتر باید گفت: اگر کلمه «توده» به معنای همه مردم است، در اینجا کلمهای است زائد؛ زیرا دموکراسی یعنی حکومت همه مردم، و اگر به معنی قسمتی از مردم است همان عیبی را دارد که گفته شد.
(3) در فرض مهم نیست که جامعه روحانی قدرت را بطور مستقیم اعمال کند یا بطور غیرمستقیم. مهم در دست داشتن قدرت است. گرچه تیر از کمان همی گذرد، از کماندار بیند اهل خرد.
(4) پرواضح است که هند (و هیچ کشور دیگری) به عنوان الگوئی آرمانی پیشنهاد نمیشود؛ زیرا که اگر هند در زمینه دموکراسی پیشرفتی چشمگیر داشته است، بر عکس در زمینه اقتصاد از اصول سوسیالیسم پیروی نکرده است.
(5) نکته آنکه عقاید این متفکران بدون برخورد با انتقاد و بطور یکجانبه انتشار یافت. کسی از آنان انتقادی نکرد، زیرا اولاً آزادی مباحثه نبود و ثانیا کسانی چون من میگفتیم که اگر از اینان انتقاد کنیم، آنان را در برابر حکومت ستم ( که اینان به مبارزه با آن برخاسته بودند) تضعیف کردهایم. چنین شد که مثلا مسئله غربزدگی با مغلطهها و سوءتعبیرهای فراوان اشاعه یافت.
(6) در این زمینه خوانندگان را رجوع میدهم به مسئله مهم رابطه ملت و روشنفکران، رابطه فرهنگ و مردم. مسئله تأثیر فرزانگان در جامعه، رابطه توده و پیشتاز و مانند آنها.
(7) مضمون این گفته از آلبر کامو است.
پایان
🆔 https://t.me/Hossein_Shiran (Author)
🌓 https://t.me/orientalsociology (Channel)
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (Group)
برچسبها: جامعه شناسی, مسائل اجتماعی ایران, مصطفی رحیمی, جنبش اجتماعی
[ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]