حرمت عشق
حسین شیران
*به مناسبت روزهای محرم الحرام و شهادت جانسوز سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
چو ســر افــتاد که بــــینم رخ بی کــینه ی دوست *** مست بود عالم از آن جلوه ی رخــــسار حسین
هرکه دل داشت که نه هرچه که جان داشت که نه *** هـمه ذرات جــهان جـمله عـــــزادار حسین
شــرمم آمد به چنین بیش پس افـــــــتادگی ام *** که چه بربستم از این گـــــرمی بـازار حسین
دل ندا کـــرد برآی از غـــم دلبــــــستگی ات *** وام بگــــذار مـرا بر ســر نیــــــزار حسین
گـفتم این دیــــده تر از دیــــده ی یار است چنین *** سیـنه درگـــیرتر از آنـچه ســــزاوار حسین
گفت افـــسرده ســـخن می بری از عالم عــشق *** این بر آن کن بفـــدا دلـقک دربـــار حسین
گفتم این نیــــمه کم از خاک فـــرا درگه اوست *** نیـــم دیگــر بــرسان از کـــرم بـار حسین
بی حضور دل از این مـــرحله نتــوان که گذشت *** خوشتـــر آنگـونه شـوم زائـر گلـــزار حسین
رایت سبـــز و ســیاه آینــه ی "حـــرمت عـشق" *** من و او جان به کف آن دلـشده سردار حسین
«بعـد از این دست من و زلف چو زنجیـر نــگار» *** باقـی عمــر شـوم یکـــسره در کــار حسین
(فروردین 1382 - تبریز)
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, حسین شیران, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
چرا فرهنگ محوری؟ Why Culturcentrism
حسین شیران
گفتیم که "جامعه شناسی شرقی" در آسیب شناسی مسائل جامعوی ایران "فرهنگ محور" است؛ یعنی که در این زمینه بیش از هر چیز به فرهنگ جامعه توجه دارد و پیش از هر چیزی هم از فرهنگ جامعه آغاز می کند و این خود بیشتر از آنروست که خاستگاه اعم مشکلات کشور را در فرهنگ- البته بدان تعریفی که خویش در نظر دارد، می داند. و دیگر اینکه اگر قرار باشد حرکت و اصلاحی در امور اجتماعی مملکت صورت پذیرد که باید هم بپذیرد آن نیز ترجیحاً باید که در حوزة فرهنگ صورت پذیرد و چون فرهنگ پدیده ای عام و مشترک میان تمام افراد جامعه است ناگزیر در همة مباحث مربوط به آن، روی سخن جامعه شناسی شرقی با تمام مردم ایران خواهد بود.
و این همه گویی در واقع در طبیعت مسائل فرهنگی است چرا که بی گمان صاحبان اصلی فرهنگ هر سرزمینی مردمانش می باشند؛ صنعت و سرمایه و سیاست و اقتصاد هرکدام صاحبان خاص خود را دارند یا واضحتر اگر بگوییم چندان مردمی نیستند و یا حداقل می توانند که نباشند (منظورم متعلق اقشار خاص بودنشان است) اما فرهنگ بعنوان یک پدیدة عام و فراگیر اجتماعی همیشه از مردم بوده و همیشه هم با مردم خواهد بود؛ بی آنکه هیچ قشربندیی در تملک و تصرف آن وجود داشته باشد و یا هیچ طبقة خاصی مالک و سردمدار آن باشد! پس از فرهنگ هرچه که گوییم باید که با همه گوییم و در فرهنگ هرچه که خواهیم باید که از همه خواهیم!
در حوزۀ فرهنگ همه یکسانند؛
مگر نه اینکه فرهنگ اصولاً در ارتباط با حقایق اجتماعی جامعه تعریف می شود و همه هم در برابر حقایق اجتماعی یکسانند پس همه هم بی هیچ استثنایی موظف به تعهد و عمل به فرهنگِ برخاسته از حقایق اجتماعی جامعه اند! برخلاف حوزه های دیگر در حوزة فرهنگ هیچ انحصار طلبی و امتیازخواهی و رانت خواریی معنا ندارد یعنی که هیچ کس را نسزد که حقایق اجتماعی جامعه اش را دور بزند و در ابراز تعهد و تکلف بدانها سستی بورزد. افراد در هر پست و مقامی که می خواهند باشند- از رفته گر و پیشه ور محل بگیرید تا عالی ترین مقامات یک کشور، همه باید تابع حقایق اجتماعی و فرهنگ برخاسته از آن باشند؛ همه شهروند یک جامعه اند و اصالت یک شهروند هم تنها در همین است و بس! یعنی در تبعیت از حقایق جامعه اش! یعنی در پایبندی بدانها! یعنی در فرهنگش!
هرگز نباید فراموش کرد هرجا که حقی باشد لاجرم وظیفه ای هم هست و این واژة شهروندی توأمان تداعی گر هر دو مفهوم است یعنی هم حق و هم وظیفه؛ همچنانکه همه طالب کوچکترین حقوق خویش از جامعه هستیم باید که در پی ادای بزرگترین وظایف خویش هم در حق جامعه باشیم و این بر آن مقدم است چه این "شرط پایداری" جامعه است و آن "شرط پاسخگویی" اش و پایداری خود شرط پاسخگویی است؛ یعنی که ابتدا باید جامعه ای پایدار و استوار بماند تا بتواند پاسخگوی نیازهای اعضایش باشد. این را همه نیک می دانیم!
مردم ایران باهوش و فهیم اند اما؛
باور ما اینست که اهالی ایران "مردمانی هشیار و فهمیده" اند و این نه از سر اغراق و تعارف است که حقیقتاً نظر واقعی ماست."اغراق و تعارف" بعنوان یک مسأله اجتماعی ناخوشایند که متأسفانه عمیقاً هم در نزد ما ایرانیان رواج دارد خود یکی از موضوعات مورد نقد ماست که در فرصتی دیگر بدان خواهیم پرداخت. آری باور ما همینست که مردم ایران باهوش اند و فهیم! اما حقیقتش این روی خوش باور ماست و بهرحال این باور روی ناخوشی هم دارد و آنهم جز این نیست که این مردم با هوش و فهیم متأسفانه به پای عمل که می رسند بسیار سست عنصر ظاهر می شوند و ناپرهیزگار! و این همان نقطة عطفی است در زندگی اجتماعی ما ایرانیان که دقیقاً و عمیقاً مورد توجه ماست و در واقع فرهنگ محوری ما هم مشخصاً برخاسته از همین مسئله است.
و این مسئله یعنی "دانا بودن و عامل نبودن" و یا "دانستن و عمل نکردن" کم مسئله ای نیست بلکه از نظر ما آنقدر مهم است که آنرا زاینده و مادر تمام مسائل جامعوی کشور خود می دانیم! با خویشتن اگر صادق باشیم و این البته نخستین شرط آگاهی و پیشرفت در هر کاریست باید که بی هیچ طعنه و تقلایی بپذیریم که ما ایرانیان گرچه با هوش و فهیم هستیم اما در زمینة عمل بدانسته هایمان بسیار سست عنصریم! و این یک ضعف فرهنگی آشکار است و مسبب بی نظمی ها و رنجهای فراوان در جامعه که خودمان برای خودمان بوجود می آوریم و برای همین همیشه باهم درگیر هستیم و از هم دلگیر!
بزرگترین پند اجتماعی روزگار!
آری با توجه به ذخایر عظیم دانش و ادب و معرفتی که داریم باید که بگوییم متأسفانه ما ایرانیان در عدم تطابق فکر و قول و فعلمان سرآمد مردمان روزگاریم و این البته یک مسئلة تاریخی است! از چند هزار سال پیش و در واقع از آغاز تاریخمان، زرتشت آن پیام آور راستین ایران باستان، آن پند جاودانیش یعنی "پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک" را آویزة گوشهایمان کرده است اما هنوز هم که هنوز است بعد هزاران سال ما متأسفانه نتوانسته ایم به آنچه که باید برسیم بلکه بر حسب شرایط روزگار اوضاعمان روز بروز بدتر هم شده است! حق آن بزرگوار و این سخن گهروارش یقیناً اینهمه بی مهری نبوده و نیست! و نه فقط حق او که حق سایر بزرگان دین و اندیشة مان و حتی حق خویشتن خویشمان هم این نیست که بعد هزاران سال تجربة زندگی اجتماعی، امروز در جامعه ای لبریز از مسائل اجتماعی بسر بریم و هر روز و شب خدا آه و نالة مان از دست همدیگر تا به عرش خدا اوج بگیرد!
این وضع نابسامان جامعه و فرهنگ ما نه سزاوار تاریخ و تمدن هزارسالة مان است! اگرچه مستیم از خوشی و سرخوشی دانش و ادب و تاریخ و تمدن بی بدیلمان اما دریغا که کم از آن بهره ای در حیات اجتماعی مان به چشم می خورد و در عوض آنچه که می بینیم همه آثار ناموزون آن هزار دانسته و یک نکردة مان است! پس چه فایدتی آن اقیانوس دانایی را که به یک قطره توانایی نینجامد؟! زرتشت اگر تنها همان یک پند را می داد و هیچ چیز دیگری بر آن نمی افزود باز جای آن داشت که او را معمار و پیام آور راستین تمام جوامع بشری بدانیم! چه این فقط یک پند اخلاقی و ادبی نیست بلکه بزرگترین پند اجتماعی روزگار بشر است؛ اگر که در یابیم بقول حافظ درّ یابیم! برای آنکه اهل عمل است یک پند هم کافیست و برای آنکه با عمل بیگانه است هزار پند هم فایدتی نخواهد داشت! جامعه ای که فقط با این یک پند بنا شد اگر چیز زیادی نداشته باشد بی گمان چیز کمی هم نخواهد داشت!
آری رمز برپایی یک جامعة پویا و پایدار تنها در همان شش کلمه و در واقع چهار کلمه نهقته است! و این کلید گنجی است که هزاران سال است در ذهن و فکر ما رها شده است و اگر از همان اول نیک می یافتیمش و سخت بکارش می بستیم امروز مجبور نبودیم بجای اندیشه به فرداهای دور و درازمان به ضعف و سستی و بیماریهای امرز و دیروزمان بیندیشیم! اینست که می گوییم "ما ایرانیان اگرچه بیش از آنچه نیازمان باشد می دانیم اما بسیار کمتر از آنچه بدان نیازمندیم عمل می کنیم!"
تعریف شرقی فرهنگ:
در اندیشة پرداختن به این مسئله تمام تعاریف موجود از فرهنگ را که عموماً برخاسته از تمدن و تفکر غرب اند مرور کردیم اما هیچکدام را آنچنانکه گویای مشکلات جامعة ما باشد نیافتیم. به خود روی آوردیم و در خود اندیشیدیم و شگفتا که گمشدة امروز و بلکه تمام دورانمان را در همان آغاز تاریخمان یافتیم! در زرتشت! در آن پند ساده و الاهی! در آن چهار کلمة کوتاه اما پرمغز و پر محتوا که زادة تفکر ناب و بی بدیل شرق است و در اصل مایة فرهنگ و از اینرو بنیان استوار هر جامعه ای در سراسر دنیا و در سراسر تاریخ! بنابراین از مکتب غیر دل کندیم و در مکتب خود با الهام از آن اصل نامیرای زرتشت به این تعریف از فرهنگ دل بستیم: "فرهنگ عبارتست از پندار، گفتار و کردار مطابق با حقایق اجتماعی جامعه!"
یک تفکیک ضروری؛
همچنانکه مشخص است با این تعریف، عناصر فرهنگ را کلاً از تعریف فرهنگ خارج کرده ایم و تنها تعهد و پایبندی بدانها را در ابعاد سه گانة پندار، گفتار و کردار مورد توجه و تأکید قرار داده ایم. تعاریف ارائه شده از فرهنگ بخصوص تعریف معروف و معمول تیلور از فرهنگ را بیاد آوریم (به نوشتارهای "در ایستگاه فرهنگ" مراجعه شود) که در آن تمام موجودیت و مکتسبات یک جامعه اعم از ارزش و دانش و هنر و اعتقادات و اخلاقیات و قوانین و آداب و رسوم و غیره را در قالب کل پیچیده ای فرهنگ می خوانند. اما این تعاریف کلی از فرهنگ سازگار با مسائل اجتماعی ما نیست که عموماً ریشة فرهنگی دارند- حداقل ما چنین فکر می کنیم! برای همین با توجه مسائل جامعوی موجود در کشور قائل به تفکیک عناصر آن از همیم: یعنی که عناصر فرهنگی را یکطرف قضیه و تعهد و پایبندی به آنها را طرف دیگر قضیه می گیریم؛ اولی را که شامل ارزشها و هنجارهای جامعه است "حقایق اجتماعی" و دومی را که شاخص عمل به حقایق است "فرهنگ" جامعه می خوانیم. از آنجا که پیشتر در این رابطه بحث کرده ایم از بازگویی آن پرهیز می کنیم.
سخن آخر:
تأمل و تدقیق در ریشة مسائل اجتماعی فراوان کشور ما را به ضعف و سستیهای پنهان و آشکار حوزة فرهنگ جامعه متمرکز ساخت؛ تشخیص ما بر این مسئله بیشتر معطوف و متمرکز بر نقص در سیستم اجرایی افراد جامعه گشت تا ضعف در سیستم آگاهی آنها. یعنی که با وجود عوامل مهم دیگری چون دین و اقتصاد و سیاست و دولت بنیان عمده مشکلات و بی نظمی های روزافزون جامعه را بیش و پیش از هر چیز در فرهنگ جامعه دیدیم.
آنچنان تعریفی از فرهنگ را که پشتیبان و پوشش دهندة این تشخیص باشد در منابع موجود نیافتیم؛ ناگزیر تعریفی خاص و برآمده از اندیشة شرقی را روشنگر راه خویش نهادیم؛ با چنین تعریفی حساب حقایق جامعه را از عمل بدانها جدا کردیم؛ اینگونه حساب آنهایی که نمی دانند و تخلف می کنند با آنهایی که می دانند و تخلف می کنند نیز جدا خواهد بود! اولی یک ضعف ساختاری در اجتماعی کردن افراد است و بیش از آنکه متوجه افراد جامعه باشد متوجه مدیریت جامعه است که باید به نحو احسن تمام اعضای جامعه را به حقایق اجتماعی اش آگاه سازد و دومی یک ضعف فرهنگی است که دقیقاً متوجه افراد جامعه است.
این تعریف کار ما را در بررسیهای آسیب شناختی مسائل جامعوی راحت تر و گویاتر و برّاتر می کند؛ با این حساب وقتی که بگوییم در زمینة رانندگی مردمانی کم فرهنگ هستیم منظورمان در وهلة اول این خواهد بود که میزان تعهد و پایبندی افراد جامعة مان به قوانین راهنمایی و رانندگی در کشور پایین است یعنی افراد قوانین را به نحو مقتضی رعایت نمی کنند! نه اینکه افراد قوانین را نمی شناسند و یا هیچ قانونی در این رابطه نداریم! ایندو موضوع را فرقی اساسی است باهم، چه ما دو نوع هرج و مرج داریم: یکی ناشی از بی قانونی یا نداشتن قانون است که این البته باز تقصیر مردم نیست بلکه یک نقص ساختاریست و خود موضوع بحث دیگریست که در جایی دیگر بدان پرداخته ایم (اجمالاً اینکه حقایق اجتماعی جوامع اگرچه تقریباً ثابت اند و در طول زمان مورد احترام و استناد همه، اما این امر بمعنای ثبات مطلق آنها نیست و لازم است که بصورت دوره ای آنها نیز همپای تحولات زمان و شرایط روزگار بازنگری شوند) و دیگری ناشی از بی تعهدی به قوانین موجود است که همچنانکه گفتیم این دیگر تقصیر مردم است.
نظر جامعه شناسی شرقی بر اینست که اغلب مسائل جامعوی ما در کشور معلول و مسبوق به مورد اخیر است یعنی که همة ما در تعهد و تکلف به حقایق جامعة مان که در واقع همان ارزشها و هنجارهای اجتماعی ما هستند ضعف داریم؛ و این یعنی همة ما به مراتبی از "سست فرهنگی" مبتلاییم! پس بر همة ماست که نسبت به حقایق جامعه ایکه در آن عمر گرانمایة خود را سپری می کنیم در پندار، گفتار و کردارمان تجدید نظر کنیم؛ "به امید پاکی و پیشرفت روزافزون در بستر جامعه ای امن و آگاه"!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
مخاطبم کیست!
حسین شیران
در آستانة نخستین سالگرد انتشار وب سایت "جامعه شناسی شرقی" و پیش از آغاز مباحث اصلی لازم است که مشخص شود جامعۀ هدف این نوشتارها در اصل چه کسانی هستند یا به بیانی دیگر جامعه شناسی شرقی مخاطبان خود را چه کسانی می داند. پیش از ورود به این بحث ناگزیر از متن یک پیشگفتار عبور می کنیم.
پیشگفتار: انواع نویسندگی
گاهی مراد از نوشتن تنها نوشتن است؛ یعنی برخی می نویسند برای آنکه احساس می کنند که باید بنویسند؛ این همان "زمزمه های نویسندگی" است که در ابتدا هر نویسنده ای با خویشتن سر می دهد؛ این در واقع نوعی محک است؛ نوعی آزمون کردن خویش است؛ البته گاهی هم برای درد دل کردن با خویشتن است که برخی به پر کردن صفحات می پردازند که در اینصورت باید این را هم نوعی "خودارضایی از راه نویسندگی" دانست.
یادداشتهای پراکنده و اغلب ناتمام محصول این مرحله از نویسندگی هستند؛ آنها هرگز منتشر نمی شوند حداقل بدان شاکلة نخستین؛ چرا که اساساً برای انتشار نوشته نمی شوند بلکه نوعی دست گرمی هستند برای نویسندگی حرفه ای که ممکنست بعدها محقق شود و یا هرگز محقق نشود. این نخستین گامی ست که برای نویسنده شدن باید برداشت حتی نویسندگان بزرگ هم کم و بیش این مرحله را از سرگذرانده اند. این مرحله "خود محور" است یعنی نویسنده برای خود می نویسد خود آنرا می خواند و خود به داوری و سنجش آن می پردازد و اگر بواسطۀ این خودسنجی ها به "خود تأییدی" دست یابد به مرحلة بعدی فکر می کند. این مرحله از نویسندگی را که اغلب در خفا و بصورت گاه گداری و غیر رسمی صورت می پذیرد می توان "مرحلة پنهان نویسی" نامید.
گاهی هم مراد از نوشتن تنها خود ارضایی و خودآزمونی نیست بلکه به چیزی فراتر از آن هم اندیشیده می شود؛ یعنی ارتباط با دیگران. با تحقق چنین مرامی است که می توان گفت نویسنده مرحلة خود ارضایی و خود محوری را ترک گفته و به مرحلۀ اصلی از نویسندگی اش وارد شده است که در آن دیگر تنها برای خود نمی نویسد بلکه اساساً با در نظر داشتن دیگران است که مطلب می نویسد؛ برای همین نوشتارهای این دوران قدری هدفمندتر و منسجم تر از پیش از آب در می آیند. از آنجا که نویسنده در این برهه از نویسندگی نیازمند کسب مخاطب و برقراری ارتباط با آنست و اساساً مطابق ذوق و سلیقة مخاطب است که دست به قلم می برد این مرحله از نویسندگی را می توان "مخاطب محور" دانست.
نویسنده با ورود به این مرحله، از حالت پنهان نویسی خارج شده و به "آشکار نویسی" روی می آورد. با آشکار نویسی در حقیقت فرد- حداقل به باور خویش، به جرگة نویسندگان می پیوندد. اما این مرحله را مراتبی ست که از نظر کسب مخاطب (چون مخاطب محور است) می توان به طبقاتی چند تقسیم کرد- طبقه که می گویم منظورم همان مفهوم جامعه شناختی آنست از نظر شغل و شهرت و ثروت و ... ؛ از نویسندة بی مخاطب بگیرید تا کم مخاطب و متوسط مخاطب و پرمخاطب و یا عام مخاطب و خاص مخاطب و یا مراتب دیگر. بهر حال میزان جلب توجه دیگران و برقراری ارتباط با آنها و حتی نوع ارتباط و کیفیت آن نقشی اساسی در تعیین جایگاه و موقعیت نویسنده در این مرحله دارد.
اگر خود تأییدی لازمة ورود به این مرحله باشد "دیگران تأییدی" لازمة حضور و دوام در این مرحله است؛ همان چیزی که اغلب نویسندگان چه بگویند و چه نگویند از آغاز دست به قلم بردن پنهان و آشکار در نظرش دارند. اما ممکنست نویسنده ای با عبور از مرحلة "خود تأییدی" و کسب مراتبی از "مخاطب تأییدی" مراد دیگری در ذهن نداشته باشد که بسوی آن پیش رود؛ "خودارضایی" و "دیگران ارضایی" شاید تمام آن چیزی باشد که او از ابتدا در نظر داشته است و حالا که بدان دست یافته است دلیل دیگری نمی بیند که به نوع دیگرش بیندیشد. حفظ مخاطبان و همچنان بمذاق آنها نوشتن تنها کاریست که زانپس باید انجام دهد. این بمعنای رکود و قناعت نویسنده نیست چه او همیشه به کسب مخاطبان بیشتر و ارتقای رتبة خویش خواهد اندیشید اما این هرگز به تغییر نوع نویسندگی اش نخواهد انجامید چرا که در این مرحله در هر رتبه ای از نویسندگی که باشد بهرحال مخاطب محور است و فی الواقع به تأیید و رضایت مخاطب می اندیشد!
نوع دیگر از نویسندگی هست که اگرچه به کسب مخاطب می اندیشد- چه بی مخاطب نوشتن آب در هاون کوبیدن است و تحققاً منظورِ هیچ نویسنده ای نبوده و نیست و نخواهد بود، اما چیزی که هست بدنبال تأیید مخاطبش نیست بلکه از همان اول به "تغییر مخاطب" می اندیشد! همینجا باید گفت که با این مرام از نویسندگی کار دشواری پیش روی نویسنده است چرا که در واقع اغلب مردم دوست ندارند که تغییر کنند لااقل نه بهر دلیلی که دیگران برایشان تعیین می کنند!
این نوع از نویسندگی ممکنست به مذاق خیلی ها خوش نیاید چرا که برای تغییر وضعیت مخاطب باید که وضعیت موجود او را زیر سؤال بُرد و به نوع دیگری از بودن او را رهنمون شد در حالیکه ممکنست مخاطب هیچکدام از اینها را نپذیرد؛ نه انتقاد از وضع موجودش را و نه انتقال به وضعی دیگر را! در اینصورت نویسنده نه تنها مخاطبان خود را از دست خواهد داد بلکه ممکنست مورد "نقد و نفرت" آنها هم واقع شود؛ پس "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیز" بودن را هم باید جزو ویژگیهای این نوع از نویسندگی قلمداد کرد! ضمن اینکه نویسنده ممکنست خود مخاطب نقد نویسندگان دیگری هم قرار بگیرد که اساساً به تأیید مخاطبان می اندیشند؛ یعنی همان نویسندگان مخاطب محور محافظه کار! همانها که کارشان اساساً توجیه بلکه تعریف و تمجید از وضعیت موجود مخاطبان است!
نویسندگان "تغییر محور" با "تعهد ویژه" ای بکار می آغازند اما بدیهی ست که تنها تعهد ویژه کافی نیست و در کنار آن باید که به "تخصص ویژه" ای هم مجهز بود. لازمۀ ایجاد تغییر حتی اگر به بعد نظریش محدود سازیم نقد وضعیت موجود و وصف وضعیت آتی ست و این کاری نیست که به صرف تعهد میسر شود بلکه در هردو بعد به شناختهای ضروری و دربرگیرنده ای نیاز است. نباید فراموش کرد که "تغییر" (بمفهوم جامعه شناختی آن) هرگز امر کوچکی نبوده و نیست و نخواهد بود بخصوص در بعد اجتماعی اش! واقعیتی که هست اینست که مردم چندان طالب تغییرات نیستند بلکه عموماً برای تثبیت وضعیت خویش می کوشند. پس برای "انتقاد" از وضعیت موجود و "انتقال" به وضعیت موعود باید علتهای موجه و قدرتمندی ارائه داد تا مخاطب برای تغییر دلایل متقن و نیرومندی در اختیار داشته باشد. خلاصه اینکه برای راهبری باید "راه شناس و راه بلد" بود.
در کل این نوع از نویسندگی بسیار دشوار و پرمخاطره است و این خطر و دشواری خود برخاسته از هدفی ست که نویسنده در برمی گیرد. نمونه های عالی و شایسته ای که می توانم بر این نوع از نویسندگان مثال بیاورم سید جمال الدین اسدآبادی و دکتر شریعتی و استاد مرتضی مطهری هستند؛ مصلحان اجتماعی نامدار! جان سپردگان صالح اصلاح و تغییر! جامعه نویسی از کدام نوع است؟ با این پیشگفتار کوتاه از انواع نویسندگی حال ببینیم نویسندگی در حوزۀ جامعه شناسی مشمول کدام نوع می تواند باشد؛ خود محور؟ تأیید محور؟ و یا تغییر محور؟
ناگفته پیداست که حوزۀ جامعه شناسی "حوزۀ تخصصی" است؛ یعنی که باید با دانش خاصی به سراغ موضوع و مخاطب رفت. "تعهدآور" هم است چه نمی توان بی تعهد در این حوزه قدم برداشت. "مسئولیت اجتماعی" مهمترین تعهدیست که یک جامعه شناس قبل از آنکه در دیگران سراغش را بگیرد خود باید داشته باشد. لاجرم "مخاطب اندیش" هم هست اما در نوع نوشتن می تواند "تأیید محور" باشد و یا "تغییر محور" و این تمایز خود شاخصهای متعددی می تواند داشته باشد؛ در کل اگر در وصف وضعیت موجود بنویسد می توان گفت که تأیید محور است با محافظه کاری خاص و اگر به نقد وضعیت موجود بنشیند می توان گفت که تغییر محور است در چارچوبی خاص. اما هر کدام از اینها باز مراتب و شرایط و انواع خاص خود را دارند که در جاهایی دیگر در رابطه با آنها به بحث خواهیم نشست.
و اما جامعه شناسی شرقی!
عنوانش حکایتگر آنست که از نوع اخیر است پس مشمول ویژگیهای اولیة آن نیز خواهد بود تا برسیم به دوگانگی تأیید محور یا تغییر محور. در اینجا جای آنست که صریحاً اقرار شود که جامعه شناسی شرقی اساساً "تغییر محور" است یعنی در عین حال که دغدغة مخاطبان را دارد- بنا به تعهد و مسئولیت اجتماعیی که در خویش احساس می کند، به تغییر آنها نیز می اندیشد. حال اگر در این تغییر، تأیید مخاطبان را نیز همراه داشته باشد چه بهتر (اگرچه این خود امری نسبی است) و اگرنه، اندیشیدن به وضعی فراتر و بهتر همیشه و در هر شرایطی بعنوان بخشی از اهداف جامعه شناسی شرقی باقی خواهد ماند.
لاجرم "نقدگرا" هم خواهد بود که خود اساس و لازمۀ تغییر محوری است. و این نقدگرایی از اول هم در ذات جامعه شناسی بوده است و چه بهتر که همیشه هم باشد. جامعه شناس بی نقد شیر بی دندانی ست که تنها بدرد محافظه کاری و نوازش شدن می خورد. از نظر جامعه شناسی شرقی جامعه شناس لزوماً باید "تغییر محور" باشد و هیچگاه نباید صرفاً به تأیید مخاطب بیندیشد؛ این شرط بروز اندیشی است؛ وقتی خود جوامع بشری دائماً در تغییر و تحرک اند با محافظه کاری و درجانگری محض کلاه جامعه شناس همیشه پس معرکه خواهد بود. چطور می شود بخصوص در عصر حاضر که همه چیز در حال حرکت و دگرگونی ست جامعه شناس به ایستادن فکر کند! مگر اینکه جامعه شناسی پیدا شود که خصلت حرکت و دگرگونی را از ذات جوامع زدوده باشد تنها در آنصورت است که می تواند در وصف وضعیت موجود چکامه ها بسراید و گرنه با "راهی" از رکود و رخوت گفتن به چه ماند؟!
خلاصه اینکه "تعهد" و "تخصص" و "تغییرمحوری" و "نقدگرایی" بعنوان ملزومات جامعه اندیشی و جامعه نگاری، اساس کار "جامعه شناسی شرقی" بوده و خواهد بود البته با مراتبی از "مخاطب گریزی" و "مخاطره آمیزی" که لاجرم بنا به ماهیت مرامی که در پیش گرفته است همیشه سایه سارش خواهد بود. "جامعه شناسی شرقی" تفکرات جامعوی یک جامعه شناس ایرانی (شرقی) و مسلمان است که "پاکی و پیشرفت روز افزون در بستر جامعه ای امن و آگاه" را شعار خویش قرار داده است (عناصر این شعار خود گویای بخش وسیعی از مرامی است که نویسنده در بردارد). مخاطبان آنهم اساساً اهالی ایران اند؛ مردمانی که در این خاک بی بدیل در فراز و نشیب روزگار می گذرانند؛ آری ایرانی! بی هیچ وصف دیگری! یا هموطن! بی هیچ عنوان دیگری!
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی فرهنگ, مسائل اجتماعی ایران
[ دوشنبه ۸ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]
به آن عارف فرزانه
بمناسبت عید غدیر
حسین شیران
ای که تو قــــدر یه عالم ره نشـــین خــــــسته داری
خستــگان مست تو بودن تو خــــــودت مست نگاری
این نبـــوده و نبـاشــد من بی غــــــم تو باشـــد
ورنه زنـــدگی چه بود و بی غــــم تو هـم چه باشد
اهل دل مغــــربی اند و تشنــه ی سپیــده دم نیست
خانه چون تــــرا ندارد ورنه "ابـن" ما که کم نیست !
🆔 @Hossein_Shiran
🌓 https://t.me/orientalsociology
⚛️ https://t.me/OrientalSocialThinkers (OST)
برچسبها: جامعه شناسی, جامعه شناسی شرقی, جامعه شناسی دین, عید غدیر
[ پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۸۹ ] [ ] [ حسین شیران Hossein Shiran ]
[ ]

